مادرم ! تو را با "میم" محبتت میشناسم و میروم تا "ر"ی رستگاریات را در گوش تکتک قاصدکها زمزمه کنم... مادرم ! تو را با "میم" محبتت میشناسم و میروم تا "ر"ی رستگاریات را در گوش تکتک قاصدکها زمزمه کنم... آغوش گرمت را به خاطر آرامش دریاییاش دوست میدارم و ساحل بیکران دستانت را در نگاهم جمع میکنم و مرغ دل را در آسمان آبی نگاهت پرواز میدهم... تا نفسهایت همچون آفتاب سحرگاهی، نوازشگر روحم باشد... و لبخند دلنشینت بر کویر دلم باریدن گیرد که سخت تشنهام و درد مرا جز این، چه چیز التیام بخشد؟ مادرم ! دستان پرمهرت تا مرز پرستیدن میکِشاندم ...